علوم قرآنی

وبلاگ علوم قرآنی

علوم قرآنی

وبلاگ علوم قرآنی

اقسام وجوه و نظائر

هر یک از وجوه و نظائر گاه در کلمات افرادی هستند و گاه در جمله بندی های کلامی، که برای هر یک از چهار دسته شواهد بسیاری در قرآن یافت می شود برای هر یک به ترتیب نمونه هایی می توان آورد:
1. وجوه محتملات معانی در کلمات افرادی، مانند:
امت: که در قرآن به سه معنا آمده، چنان چه یادآور شدیم.
برهان: در آیه «ولقد همت به و هم بها لو لا ان رای برهان ربه» [1] این برهان خدایی کدام است که یوسف را از قصد فحشا بازداشت؟

هر یک از وجوه و نظائر گاه در کلمات افرادی هستند و گاه در جمله بندی های کلامی، که برای هر یک از چهار دسته شواهد بسیاری در قرآن یافت می شود برای هر یک به ترتیب نمونه هایی می توان آورد:
1. وجوه محتملات معانی در کلمات افرادی، مانند:
امت: که در قرآن به سه معنا آمده، چنان چه یادآور شدیم.
برهان: در آیه «ولقد همت به و هم بها لو لا ان رای برهان ربه» [1] این برهان خدایی کدام است که یوسف را از قصد فحشا بازداشت؟
در پاسخ این سؤال، هفت وجه گفته اند:
یک: حکم قطعی الهی در تحریم زنا، که عقوبت دنیوی و اخروی دارد.
دو: آن چه را که خداوند به انبیا داده از مکارم اخلاق و صفات عالیه، که از هرگونه آلودگی بپرهیزند.
سه: مقام نبوت که مانع ارتکاب فحشا و منکر است که از مقام حکمت انبیا سرچشمه گرفته.
چهار: زلیخا در آن هنگام پارچه ای بر چهره بتی که در کنار اتاق بود افکند تاجلوی او مرتکب فحشا نگردد و این عمل هشداری بود برای یوسف تا خود را ازدید خداوند دور نبیند.
پنج: در سقف خانه نوشته ای پدیدار گشت و زشتی و پلیدی عمل زنا را برای یوسف روشن تر ساخت.
شش: حضرت یعقوب را در گوشه اتاق، مجسم دید که انگشت به دندان گرفته به یوسف یادآور می شود تا دامن نبوت را لکه دار نکند.
هفت: ایمان راسخ و مقام عصمت حضرت یوسف از پیش مانع هرگونه دست یازیدن به آلودگی ها بوده است.[2]
در این وجوه محتمله تنها وجه اخیر با مقام شامخ عصمت سازگار است و برخی از این وجوه با مقام منیع نبوت سازش ندارد.
2. وجوه محتمله در رابطه با جمله های کلامی، مانند آیه «یا ایها الذین آمنوااستجیبوا للّه و للرسول اذا دعاکم لمایحییکم واعلموا ان اللّه یحول بین المر و قلبه و انه الیه تحشرون» [3] این آیه مؤمنین را برآن می دارد تا دعوت خدا و رسول را با جان ودل بپذیرند زیرا در این پذیرفتن، سعادت حیات و ارزش زندگی را در می یابند آن گاه تهدید کرده که در صورت نپذیرفتن، دچار فاجعه ای بس بزرگ و خطرناک می شوندکه آن حایل شدن خدا بین آنان و قلب های شان است و سرانجام بازگشت همه به سوی خدا است.
جمله «واعلموا ان اللّه یحول بین المر و قلبه» از جمله عبارت هایی است که موردگفتگو قرار گرفته، درباره آن سخن بسیار گفته اند وجوه محتمله در تفسیر و تاویل آن تا شش گفتار رسیده است.
اشاعره (پیروان مکتب ابوالحسن اشعری) این آیه را دست آویز قرار داده گمان برده اند که مقصود سلب اختیار مردم در انتخاب راه حق و باطل است، زیرا خداوندمیان انسان و خواسته او حایل است، هر آن چه او بخواهد می شود، نه خودانسان فخر رازی ـ که اشعری است ـ در ذیل آیه می گوید: «کافری که خداوند ایمان اورا نخواهد، نمی تواند ایمان بیاورد و مؤمنی که خداوند کفر او را نخواسته، نمی تواندکفر ورزد» آن گاه اضافه می کند: «با برهان عقلی این مطلب را ثابت کرده ایم، زیراحالات قلب که همان عقاید و اراده و خواسته او است، همگی از اختیار او بیرون است، زیرا فاعل و گرداننده این حالات صرفا خداوند است و در دست اواست» [4] ولی اهل تحقیق در این زمینه گفته هایی دارند که ذیلا نقل می گردد:.
1. یکی از سنن الهی آن است که گاه میان انسان و خواسته او حایلی به وجودمی آید و شرایط، خلاف خواسته او را بر وی تحمیل می کند.
«خدا کشتی آن جا که خواهد برد و گر ناخدا جامه بر تن درد».
هر انسانی باید این احتمال را بدهد که در زندگی وی گاه نقطه عطفی به وجودمی آید و او را از مسیری که انتخاب کرده منحرف می سازد لذا نباید مؤمن به ایمان خود غره شود و عجب او را فرا گیرد و نیز نباید تبه کار از رحمت الهی مایوس گرددانسان، چه مؤمن و چه گنه کار، باید میانه خوف و رجا، طی منزل نماید و این حالت انسان را پیوسته در حالت تعادل نگاه می دارد.
2. خداوند بر همه چیز سلطه دارد و از خود انسان بر او بیش تر مسلط است، هرگز نباید مغرور گردد که هرچه می خواهد می تواند انجام دهد، بلکه تا اراده خدادر کار نباشد و اذن او نباشد، هیچ کاری انجام نمی پذیرد.
3. خداوند میان انسان و خواسته های او به وسیله مرگ حایل می گردد.
4. خداوند از هر چیز نسبت به انسان نزدیک تر است «و نحن اقرب الیه من حبل الورید[5]، و ما از شاهرگ او به او نزدیک تریم».
5. حایل شدن خدا میان انسان و قلب او، کنایه از فراموش کردن خوداست انسانی که خدا را فراموش کرده در واقع خویشتن را فراموش کرده، زیراانسانیت را فراموش کرده است جامعه ای که خدا در آن حاکم نباشد و او را حاضر وناظر نداند، انسانیت از آن جامعه رخت بر می بندد و برآن جامعه انسانیت حکومت نمی کند، «نسوا اللّه فانساهم انفسهم[6]، خدا را فراموش کردند و او آنان را دچارخود فراموشی کرد». [7]
6. کنایه از مجموع این معانی است، چنان چه علامه طباطبایی اختیارفرموده اند. [8]
3. نظائر در کلمات افرادی، مانند قلب و فؤاد که هر دو لفظ معنای دل دارند ومقصود شخصیت واقعی و باطنی انسان است مانند این دو آیه:
«نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین[9]، روح الامین (جبرئیل) آن را بر دلت نازل کرد تا از (جمله هشدار) دهندگان باشی».
«کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا[10]، این گونه (ما آن را به تدریج نازل کردیم) تا قلبت را به وسیله آن استوار گردانیم، و آن را به آرامی خواندیم».
هم چنین قلب و عقل و لب، هر سه یک معنا دارند: نیروی ادراک واندیشیدن چنان چه در آیات زیر است:
«ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید[11]، قطعا در این (عقوبت ها) برای هر صاحب دل و (اندیشه) و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است».
«و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر[12]، و گویند: اگر شنیده (و پذیرفته) بودیم یا تعقل (و درک) کرده بودیم، در (میان) دوزخیان نبودیم».
«ان فی ذلک لذکری لاولی الالباب[13]، قطعا در این (گونه دگرگونی) هابرای صاحبان خرد عبرتی است» هم چنین علم و عقل و رای و ابصر و نظر و فهم و فقه وفکر و ایقن و تذکر و وعی تمامی این الفاظ معنای آگاه شدن و دانستن رامی دهد چنان که در این آیات آمده است:
«و قل رب زدنی علما[14]، و بگو: پروردگارا! بردانشم بیفزای» «یفصل الا یات لقوم یعلمون[15]، نشانه ها را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کند» «ان فی ذلک لا یات لقوم یعقلون[16]، بی گمان در این (امور) برای مردمی که آگاهنددلایل (روشنی) است» «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا[17]، آنان (عذاب) را دورمی دانند و (ما) نزدیکش می دانیم» «و ابصرهم فسوف یبصرون[18]، و آنان را بنگرکه به زودی با دیده بصیرت بنگرند (آگاه خواهند شد)» «افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم[19]، آیا در زمین سیروسفر نمی کنند تا به سرانجام پیشینیان آگاهی یابند؟» «ففهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما[20]، پس آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم (آگاه ساختیم) و به هر یک (از داود وسلیمان) حکمت و دانش عطا کردیم» «و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی[21]، واز زبانم گره به گشای (تا) سخنم را بفهمند» «ان فی ذلک لا یه لقوم یتفکرون[22]، به راستی در این (زندگی زنبوران) برای مردمی که می اندیشند نشانه (قدرت الهی) است» «قد بینا الا یات لقوم یوقنون[23]، ما نشانه ها را برای گروهی که یقین (وآگاهی) دارند روشن گردانیده ایم» «انما یتذکر اولوا الا لباب[24]، تنهاخردمندانند که می دانند» «لنجعلها لکم تذکره و تعیها اذن واعیه[25]، تا آن را مایه اندرزتان گردانیم و گوش نگه دارنده اندرز آن را فرا گیرد».
4. نظائر در جمله های ترکیبی مانند: طبع اللّه علی قلوبهم، ختم اللّه علی قلوبهم، قلوبهم فی غلف، صرف اللّه قلوبهم، اعینهم فی غطا، و علی ابصارهم غشاوه، ازاغ اللّه قلوبهم، فی قلوبهم مرض و غیره که تمامی این تعابیر یک معنا را می رساند: کج اندیشی و کج بینی و کج روی که بر خلاف فطرت انجام گرفته است ذیلا نمونه هایی ذکر می گردد:.
طبع: «و طبع اللّه علی قلوبهم فهم لا یعلمون[26]، و خدابردل های شان (وازدگان از جنگ) مهر نهاد، درنتیجه آنان نمی فهمند» «اولئک الذین طبع اللّه علی قلوبهم وسمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون[27]، آنان (کافران) کسانی اند که خدا بر دل ها و گوش و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خودغافلانند» «اولئک الذین طبع اللّه علی قلوبهم و اتبعوا اهواهم[28]، اینان (منافقان) همان ها هستند که خدا بر دل های شان مهر نهاده است و از هوس های خود پیروی کرده اند» «و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون[29]، و بر دل های شان مهر زده شده است، درنتیجه قدرت درک ندارند».
ختم: «ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه[30]، خداوندبر دل های آنان و بر شنوایی ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده ای است (یعنی آنان را در کج بینی و کج اندیشی قرار داده است» ) «افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه علی علم و ختم علی سمعه و قلبه[31]، پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش رامعبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گم راه گردانیده و بر گوش و دل او مهر زده» «قل ارایتم ان اخذ اللّه سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم[32]، بگو: به نظر شمااگر خدا شنوایی و دیدگانتان را بگیرد و بر دل هایتان مهر نهد».


غلف: «و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلا ما یؤمنون[1]، و گفتند: دل های ما در پوشش است (درک نمی کند، چنین نیست) بلکه به کیفر کفرشان لعنتشان کرده است پس آنان که ایمان نمی آورند چه اندک شماره اند» «و قولهم قلوبناغلف بل طبع اللّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا[2]، و گفتارشان که دل های ما درپوشش است، بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دل های آنان مهر زده است و درنتیجه جز شماری اندک ایمان نمی آورند».
صرف: «صرف اللّه قلوبهم بانهم قوم لا یفقهون[3]، خدا دل های شان را (از درک حقایق) برگرداند زیرا آنان گروهی هستند که نمی فهمند» «ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الا رض[4]، به زودی کسانی را که در زمین به ناحق تکبر می ورزند ازآیاتم روی گردان سازم (یعنی قدرت درک را از آنان سلب کند»).
غطاء: «الذین کانت اعینهم فی غطا عن ذکری[5]، همان کسانی که چشمانشان (بصیرت) از یاد من در پرده بوده» «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاک فبصرک الیوم حدید[6]، (به او می گویند:) واقعا که از این (حال) سخت در غفلت بودی و (لی) ما پرده ات را (از جلوی چشمانت) برداشتیم و دیده ات امروزتیز است».
غشاء: (و علی ابصارهم غشاوة[7]، و بردیدگانشان پرده ای است) (و جعل علی بصره غشاوة[8]، و بر دیده اش پرده نهاده است).
زیغ: «فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا یهدی القوم الفاسقین[9] پس چون (قوم موسی از حق) برگشتند خدا دل های شان را برگردانید و خدا مردم نافرمان راهدایت نمی کند» «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة[10]، پروردگارا! پس از آن که مارا هدایت کردی دل هایمان را دست خوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتی برما ارزانی دار» «فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغا الفتنة[11]، اما کسانی که در دل های شان انحراف (کج روی) است برای فتنه جویی و طلب تاویل آن (به دل خواه خود) از متشابه آن پیروی می کنند».
مرض: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا[12]، در دل های شان مرضی است (که درک ندارند) و خدا بر مرضشان افزود» «فتری الذین فی قلوبهم مرض[13]، می بینی کسانی را که در دل های شان بیماری است» «و اماالذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجسهم[14]، واما کسانی که در دل های شان بیماری (کج بینی وبی خردی) است پلیدی بر پلیدی شان افزود» «افی قلوبهم مرض ام ارتابوا[15]، آیا در دل های شان مرضی است یا در تردید هستند» «لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض[16]، تا آن چه را شیطان القا می کند، برای کسانی که دردل های شان بیماری است آزمایشی گرداند».
تمامی این تعابیر حاکی از یک حقیقت است و آن انحراف در فکر و اندیشه وعقیده است، که بر اثر عناد و لجاج و اصرار بر جهالت برایشان حاصل گردیده است و از آن دست بردار نیستند لذا همه این تعابیر بر آنان صادق است: طبع علی قلبه ختم قلبه قلوبهم غلف صرف قلبه قلبه فی غطا فی غشا زاغ قلبه مرض قلبه اضله اللّه علی علم.


[1]. یوسف 12: 24.

[2]. ر ک: تفسیر فخر رازی، ج 18، ص 120 ـ 119 مجمع البیان، ج 5، ص 225.
[3]. انفال 8: 24.
[4]. ر ک: فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 15، ص 148 ـ 147.
[5]. ق 50: 16.
[6]. حشر 59: 19.
[7]. این معنا از دقت بیش تری بر خوردار است و با سیاق آیه بهتر سازگار می باشد در جای خود (التمهید ج3، ص 245) همین معنا را ترجیح داده ایم.
[8]. ر ک: التمهید، ج 3، ص 256 ـ 239.
[9]. شعرا 26: 194 ـ 193.
[10]. فرقان 25: 32.
[11]. ق 50: 37.
[12]. ملک 67: 10.
[13]. زمر 39: 21.
[14]. طه 20: 114.
[15]. یونس 10: 5.
[16]. رعد 13: 4.
[17]. معارج 70: 7 ـ 6.
[18]. صافات 37: 175.
[19]. یوسف 12: 109.
[20]. انبیا 21: 79.
[21]. طه 20: 27 ـ 28.
[22]. نحل 16: 69.
[23]. بقره 2: 118.
[24]. رعد 13: 19.
[25]. حاقه 69: 12.
[26]. توبه 9: 93.
[27]. نحل 16: 108.
[28]. محمد 47: 16.
[29]. توبه 9: 87.
[30]. بقره 2: 7.
[31]. جاثیه 45: 23.

[32]. انعام 6: 46.


[1]. بقره 2: 88.
[2]. نسا 4: 155.
[3]. توبه 9: 127.
[4]. اعراف 7: 146.
[5]. کهف 18: 101.
[6]. ق 50: 22.
[7]. بقره 2: 7.
[8]. جاثیه 45: 23.
[9]. صف 61: 5.
[10]. آل عمران 3: 8.
[11]. آل عمران 3: 7.
[12]. بقره 2: 10.
[13]. مائده 5: 52.
[14]. توبه 9: 125.
[15]. نور 24: 50.
[16]. حج 22: 53.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد